مها، دختر زيباي من

130 روز گذشت

     فدات شم ماماني كه اين روزا نفس برام نذاشتي. خيلي خيلي بهونه گير شدي و همش نق ميزني. نميدونم چي ميخواي و نميتونم راضيت كنم. گاهي يه كاري ميكنم كه برا چند دقيقه آرومي و سرگرم ميشي، ميخندي و دست و پاتو تند تند تكون ميدي اما فقط چند دقيقه، بعد انگار از اون كار هم خسته ميشي و يه بازي جديد و جذاب ميخواي. تنها چيزي كه برا مدت طولاني تري آروم نگهت ميداره، در آغوش گرفتنت و دور زدن تو خونه است. هر از چند گاهي هم يه سر بريم تو اتاقت، پرده رو بزنيم كنار و حياط رو ببينيم، بريم كنار ويترين كمدت، عروسكات رو به هم بزني، يكي رو انتخاب كني بچلونيش و بذاريش دهنت، برگرديم تو سالن، دكمه آيفن رو بزني، بيرون رو نگاه كني و برا مردمي كه از ...
2 اسفند 1391
1